عذابم نده ...
""عذابم نده ... ""
صبح امروز هم مث هر روز از خواب بيدارشدم
ولي باز ناخودآگاه مياد سراغم
اين كار ده روزه اخيره
" عذابم نده روي
زمين نكش پاهاتو "
" عذابم نده ... "
صورتم رو ميشورم
ميشينم صبحونه بخورم ولي دلم برنميداره
بچه ها ميان دنبالم
ميگن بريم براي سياه پوشان حسينيه
اخه هفته ديگه جمعه اول ماه ، اولين روز محرمه
دستم اونجا هم بكار نميره
تو فكر شب هشتمم
نميدونم بقيه روز رو چكار كردم
راه افتادم بيام سركارآخه شبكارم
شب و خيابون خلوت احمد آباد ... شبهاي قشنگ برگ ريزان
مي پيچم تو فرعي ميزنم ميرم محتشمي تا
برسم به اداره
برگ هاي زير پام صداشون در مياد خش خش
ميكنند
__ مني كه هميشه حواسم هست زير پام برگي رو نرم نكنم __
به خودم ميام تا عارف همه برگاي مسيرو نرم كردم
نه نميخواد دست برداره
كاش برنداره
غم قشنگيه تو اين نغمه
" عذابم نده ... "
منو از همه چي غير خودش غافل كرده
نميتونم بگم ، بنويسم ، كار كنم ...
"عذابم نده روي زمين نكش پاهاتو "
رفقا دارن آماده ميشن براي دهه
شعرا شعراشونو دارن مينويسن ولي من ...
ديگه بريدم
هنگ كردم
ماجرا از روز قبل از غدير شروع شد
مث عادت هميشگي سي دي خلج رو گذاشتم تو دستگاه
تا استارت نوشتنم بشه
از علي اكبر ميخوند
خوند و خوند و خوند تا رسيد به اينجا
"عذابم نده روي زمين نكش پاهاتو
"
عذابم نده ... "
ديگه نتونستم گوش بدم
رشته افكارم بهم ريخت
اقتضاي نوشتنم تجسمه و تجسم اين صحنه منو بيچاره كرد
يه پدر ...
كنار بدن پسرش
يه لشگر كه به روايت تاريخ بين سي هزار تا صدهزار نفر دارن اين واقعه رو مي بينند
و التماس همون پدر به پسرش
كه "عذابم نده ... "
الان كه مينويسم ساعت ده و نيم جمعه شب اخرماه ذي الحجه است
ولي من رفتم شب هشتم محرم يعني چارده روز ديگه
ياليتني كنت معكم ...
خدايا منو به محرم و روز دهم برسون
__________________________________
پ ن : اينجاست كه به قول خودم ""ربنا آتنا في مشعر الجنون
"" ...
پ ن : جز تو اي لاله در اين دشت گلي پرپر نيست
و از اين پير جوان مرده كماني تر نيست.
: دست و پايي ، نفسي ، نيم نگاهي ،
پلكي غير خونابه مگر ناله دراين حنجر نيست.
پ ن : به علي اكبر امام حسين (عليهما سلام) اين غم رو از من نگير هرچند درگيرم بهش
ولي زيباست.
پ ن : . . . . . . السلام عليك يا ابي
عبدالله (عليه السلام)
پ ن : سلام بر علي ابن الحسين (عليه السلام )