اتل متل سمانه ، یه دختر شهیده
یه دختری که هیچ وقت ، بابا جونو ندیده
بابا وقتی شهید شد ، مامان حامله بوده
بعد که سمانه اومد ، دیگه جنگی ندیده
مامان زود ازدواج کرد ، با یه مرد غریبه
سمانه حالا اونو ، بابای خود می دونه
هیچکی بهش نگفته ، باباش یه مرد دیگه ست
باباش تو آسمونه ، تو یه دنیای دیگه ست
هیچکی بهش نگفته ، باباش چه مهربون بود
چه ابروی کمونی ، باباش چه خوش زبون بود
هیچکی بهش نگفته ، باباش یه قهرمون بود
تو دشتای شلمچه ، باباش یه دیده بون بود
سمانه قد کشیده ، بزرگ شده ماشالله
داره میره دانشگاه ، دانشجو اون حالا
حراست دانشگاه ، عاصیه از دست اون
مدام باید بهش بگن ، موهات اومده بیرون
هفت قلم آرایشو ، یه مانتو کوچولو
شلوار برمودا و ، کفش های مثل پارو
تا حالا این دخترو ، بهشت زهرا نبردن
حتی جلوش اسمی از ، خون شهید نبردن
خانواده میگن که ، بزار یه کم خوش باشه
باباش که رفته طفلی ، بزار که این خوش باشه
داره دلم میسوزه ، از بس که بی مرامیم
مگه شهید رفته که ، ما بخوریم بخوابیم؟
تو اون دنیا جواب ، باباش رو چی می دیم ما
اگه یه وقت بپرسه ، امانتم چی شد ها
واژه ها شرمگین اند...!
برای حکومت صدام حسین که در سوم خرداد ۱۳۶۱ ، خرمشهر را از دست داده و ضربه ای حیثیتی در جنگ و جهان خورده بود ، بسیار مهم بود که با میزبانی بزرگ ترین نهاد بین المللی بعد از سازمان ملل ، به ترمیم وجهه خود بپردازد.
از این رو ، بغداد خود را مهیای برگزاری اجلاس می کرد و این در حالی بود که ایران ، می کوشید با تبلیغ ناامن بودن پایتخت عراق به دلیل وضعیت جنگی ، مقامات کشورها را از سفر به عراق بازدارد و اجلاس بغداد را منتفی کند.
با این حال ، ماشین تبلیغاتی و سیاسی صدام که از پشتوانه قدرت های بزرگ هم برخوردار بود ، گوی سبقت را ربود و قرار شد اجلاس در بغداد تشکیل شود. عراقی ها ، ادعا می کردند که بغداد به حدی امن است که حتی یک پرنده هم بدون اجازه آنها نمی تواند در آسمانش پرواز کند. آنها حتی از مسوولان کشورهای عدم تعهد خواستند تا کارشناسان امنیتی خود را به بغداد بفرستند و از نزدیک شاهد امنیت مثال زدنی آن باشند!
در شب های ماه مبارک رمضان امسال شاهد سریالی هستیم که با موضوع نازایی که مشکل برخی از زوج های جوان می باشد، ذهن مخاطبین را به خود درگیر کرده است ،سریالی به نام (خداحافظ بچه) که قصه زوج خوشبختی را حکایت می کند که در آرزوی تولد فرزندی به سر می برند که با وقوع یک اتفاق متوجه می شوند که هرگز صاحب فرزند نمی شوند و با فهمیدن این موضوع زندگی آرام آنها به دریایی مواج و خروشان تبدیل می شود و بعد از آنکه به هر دری می زنند و نتیجه ای حاصل نمی شود ، بالاخره تصمیم می گیرند تا سرپرستی کودکی را عهده دار شوند و برای این کار با مشکلات عدیده ای رو برو می شوند و ظاهراً این مشکلات ادامه پیدا خواهد کرد تا شاهد آخر داستان و پایان آن باشیم..
بقیه را در ادامه مطلب بخوانید :