خدامون شهر فرنگه... عشقامون لباس و رنگه... تنها چیزی که غریبه... یاد بچه های جنگه... بسیجی ام و پیرو سید علی. متولد روزی از روزهای خدا در یکی از ماه های خدا. مسافرم... مسافر جایی که نمی دانم کجاست. اما مقصدم شلمچه است. همسفر می طلبم. اگر هستی بسم الله... دعا یادتون نره....بیسیم چی محراب
ادامه...
توی مطب دکتر وقتی کنارش مینشینم خودش را جمع میکند. چند دقیقه به سکوت میگذرد. با گوشه چادر خودم را باد میزنم ومیگویم: گرمه! پوزخندی میزند ومیگوید: اینقد که شما پوشیدین معلومه گرمتون میشه. چشمانم را ریز میکنم با لبخند میگویم: یه سوال بپرسم؟ ابرو بالا میاندازد و میگوید: بپرس. آدم با یه مانتوی تنگ بیشتر گرمش میشه یا با یه بلوز نخی استین کوتاه؟ لب ور میچیند و میگوید: مسلما با مانتو. زیپ چادر لبنانیم را پایین میکشم و لباسم را نشانش میدهم. چشمانش گرد میشود. شما اینجوری مییاید بیرون؟ بله این چادر طوری طراحی شده که لباس زیرچادر تحت هیچ شرایطی پیدا نیست. حتی اگه بیوفتی یا تصادفم کنی چادر ازت جدا نمیشه. خودشم که گشاده جنسشم سبک و راحته . وزنش کردن یه کیلو هم نیست.
میدونی چرا گرمم میشه؟ میبینم بعضی خانما تو هوای گرم شلوار چسب و مانتوی تنگ پوشیدن احساس میکنم دارم خفه میشم.
منشی صدایش میکند. چند قدم میرود، بر میگردد و میگوید: خداحافظ خانم.